آسمان غم نم گرفته شستشو کرده دیار
ریشه ی آبش نهفته گفتگو کرده به یار
آبِ هر رودی نهانی مد زده رنگِ جدید
رودخانه در خروشِ سیلی آمد در پدید
کلبه ی نی در کناری رودِ نیسان بافتم
در کنارش یک بلم در آبِ صاف انداختم
آن ورش جنگل و خوشه زد کمالِ دیدنی
میوه های سبز و خرّم در جمالِ خوردنی
در درونِ کلبه فرشی از گیاهانِ نشین
منقل و قوری و سینی ، استکانی در کمین
لبِ رودِ با صفایی ماهی اندر جای آن
تور ماهیگیری نصب و منتظر در پای آن
گاه گاهی می تکاند رشته ی توری به آب
ماهیِ گنده دماغی چشمِ نوری زد به خواب
با بلم ماهی گرفته پاک و آماده و ناب
درب کلبه با زغالی آتش و بوی کباب
طابگ نانِ برنجی مزه اش خیلی لذیذ
هر خوراکی پای صحرا خوردنش دانی یه چیز
بازی در آب و شنا را آب کارون در بهار
جان می داده به قلبی غم گرفته در ستار
گشت کرخه آبهایش با بلم جانی دهد
درد و غم از دل گرفته عزم و ایمانی دهد
شهر ما شهرِ عجایب از سپیده تا غروب
جای تفریح و گذر را مردمانش خیلی خوب
خون گرم و شادمان و یار مهمان داری است
می پرستند هر غریبه مقدمش درباری است
جاسم ثعلبی (حسّانی ) 03/02/1391
:: برچسبها:
گردشی در سیلِ بهاری(اهواز) ,
:: بازدید از این مطلب : 1848
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2